تعداد دفعات بازدید : 9814 ماخذ : شهرداری
شيخ العجم امير پازواري


 

اميركلا و بخش مركزي

اميركلا:

منطقه اي است جلگه اي داراي آي وهواي معتدل و مرطوب و بوسيله آب رودخانه ي بابل و آب چاه مشروب مي شود.سكنه آن شيعه و به زبان محلي مازندراني صحبت ميكنند.

شغل عمده اهالي آن زراعت و دباغي و هم اكنون جاروبندي مي باشد.سوغاتي معروف اميركلا جارو و صنايع دستي و حصير مي باشد.

در اين رابطه ناصرالدين شاه  درباره دهكده اميركلا و تكيه آن مي گويد:ده اميركلا در دست شيخ الاسلام بارفرش است .عجب ده معتبر بزرگي ست به          قد نيم فرسنگ طول ده بوده و خانه هاي سفالي خوب و خوش اسلوب و مساجد و حمامهاي مرغوب داشت . تكيه آجري خوش طرح عالي در آنجا ديدم خيلي ممتاز.تكيه اي كه ناصرالدين شاه از آن ياد كرده است ظاهرا تكيه قديمي نزديك مسجد چهلستون است. اين تكيه را نوسازي كرده بودند و مسجد چهلستون امروز هم چهلستون چهارتراش ناصاف است.حمام قديمي اين محل هم تجديد بنا شده بود.

 

قلعه پازوار:

بين كيلومتر 8 و 9 جاده بابل و بابلسر كوتي بزرگ است كه دربر اثر ساختن جاده در زمان رضا خان بيشتر خاكريز آن ميان رفت و امروز مقدار كمي از آن باقي مانده است .

 

پازوار و روستاي تحت پوشش:

پازوار در دو طرف جاده بابل به بابلسر است و هفده دهكده به اين نام خوانده ميشوند دهكده هاي مهم اين قسمت:اميركلا، احمدكلا، فوكلا، سرحمام، درزي كلا و ديوكلا، بانسر در شمال شهر بابل است و از شمال به حومه بابل و بابلسر از جنوب به بيشه سر و از مشرق به رودخانه تالار و از مغرب به رودخانه بابل محدود ميشود.آب دهكدهاي اين ناحيه از شاخه هاي تالار و بابلرود است

دهكده هاي آن ازيزك و خردمرد و روشندان است.

 

شيخ العجم امير پازواري :

از شعرا و عرفاي مازندران در پايان سده ي نهم واوايل سده ي دهم از زندگي وي آگاهي چندان نداريم.

اما بنا بر داستاني كه ميان مردم بر سر زبانهاي مي رفته وي مردي ازروستاي پازوار بارفروش و در خدمت يكي از محتشمان محلي (حاجي صالح بيك) بود كه به گوهر دختر خواجه خويش دل ميبندد و اشعارسوز ناكي براي او ميسرايد كه امروزه دو بيتي هاي امير درسراسر مازندران خوانده ميشود كه همه به گويش طبري سروده شده و سرشار از زيبايي و لطافت است دلبستگي خواص امير به علي ابن ابي طالب عليه السلام كه همواره از او نام (شاه مردان) ياد ميكند چندان صادقانه وزيبا است كه ميتوان گفت اشعار او با آنها كه به او منسوبند در دامن زدن عشق عامه مردم مازندران به اهل بيت ع بسيار موثر بوده است.

 

آمير ده:

گويند در سه فرسخي در دامنه كوه سوله امير پازوار است .امير كه پسر دهقاني بوده در جواني در پازوار به ارباب آنجا خدمت ميكرد به دختر ارباب خود گوهر علاقه داشت و شعر گفتن را آغاز نهاد پس با گوهر به قره سنگر  رفته آنجا جواني عاشق گوهر گرديد .آنچه تدبير كرده سودمند نيافتاد درد دل به پير زني گفت پيرزن روزي كه امير به شكار بود به گوهر گفت امير را كشتن و گوهر خود را هلاك ساخت.

 

امير پازوراي به عنوان شاعر مردمي مازندران، نام آشناي  ايرانيان ادب دوست و زبانشناسان است .سروده هاي او در سراسر مازندران از شهر و روستا، دشت و كوهپايه و تقريبا همه جاي نوار ساحلي با لهجه هاي متنوع خوانده ميشود و به اميري آوازه دارد.درباره ي او صدها مقاله نوشته شده و چندين همايش برپاگرديده است. شگفتا كه با اين همه سخني كه از امير پازواري بر زبان رفته ، حتي نميدانيم كه امير نام يا لقب او بوده است.

شايد شخصيت امير با جغرافياي طبيعي مازندران انطباق داردكه سرزميني است پررمز و راز و يكي از رازها ورمزهاي آن امير پازواري است.به راستي كيست اين عارف شوريده صد لهجه كه علي رغم ناشناسي، آشناي همه اقشار زحمت كش اين اقليم از پيشه ور، كارگر، كشاورز، و نيز جوان مست وپرشور و عاشق دل خسته و درانتظار نشسته است؟

او كيست كه دردوران زندگيش را از سده ي نهم گمان زده اند و تا سده ي سيزدهم كشانده اند و اگر امروز نيز به گرد آوردن سروده هاي امير پردازند ديواني تازه از او به دست خواهند داد. گويا امير در سراسر گذشته مازندران حضور داشته و هم چنان حضور دارد و مازندران را مي سرايد.    به راستي او خضر شاعران مازندران است؟

قديمي ترين تذكره اي كه از او ياد كرده رياض العارفين در 1260هجري قمري است و اين تاريخ با روزهايي  كه       يوهانس آلبرشت برنهارد دورن (1805-1881م)، خاورشناس آلماني تبار روسي و ميرزا محمد شفيع بار فروشي ، از اعضاي سفارت ايران در پترزبورگ دست به كار تدوين ، ترجمه و چاپ سرودهاي امير بودند (1277ق-1860م و 1283ق-1866 م ) بسيار نزديك است.ديگر از امير آگاهي بيش از آن چه در تذكره ي رياض العارفين آورد و او را شيخ العجم و از مجاذيب.... خواند نداريم ،اما در مقالات و همايش ها از او بسيار گفتند و هر چه بيشتر گفته اند از امير پازواري بيشتر دور شدند. تاريخ هايي كه از روي سرودهاي او به دست دادند مغشوش ، غيرمستند و گمانه زني ها پر از ضد و نقيض اند.

يكي از بررسي كنندگان زندگي امير  گفته است كه چون در شعر او از تركيب ((بيجن دل )) استفاده شده ، بنابراين امير هم روزگار بيجن ‍‍‍]بي‍ژن]           رييس لپوري ، كشنده ي ميرحسين خان (992) است .

ديگري او را با عبدالعظيم مرعشي معروف به شاعر بن درختي ، طبري سراي سده ي نهم هجري به استعانت مصراعي از شعر امير ((مَن دوم به در يوانگومه مير سامون )) يكي گرفته است .

مرحوم عباس شايان ، نويسنده ي مازندران ، بي ذكرماخذ، اميرپازواري را هم روزگار تيمور گوركاني (736-807ق ) دانسته و افزوده است كه به فرمان تيمور به هند تبعيد و پس از چندي بخشوده شد و تيمور ((اميركلا)) را پيشكش او كرد.

جستجوگر ديگري ((شاه مرتضي )) در شعر امير را به مرتضي مرعشي، فرماندار ساري (820- 837 ق ) دانسته است .

زنده ياد سعيد نفيسي در تاريخ نظم ونثر ، امير را شاعر پاياني سده ي نهم و آغازين سده  دهم دانسته است.

جوينده اي نام ملك بهمن را در اشعار او يافته و زندگي او را به استعانت از اين مصراع ((ملك و همن دست درازي هكرده به ايرون )).به روزگار        بهمن رستمداري (1004ق) كشانده است.

برخي اورا با امير علي طبرستاني (1068ق ) يكي دانسته اند و برخي او را هم روزگار زنديان  دانسته اند.

يكي گمان كرده است كه ميرزا اسماعيل كشميري ، متخلص به بينش ، صاحب مثنوي رشته گوهر(درگذشته در اواخر سده ي يازدهم ) به امير پازواري      مي ماند.چند تني به دنبال واژها رفتند. از آن ميان تني از واژه ي قليان ((قليان خوار هكن به مثل شكر)) پي برده كه قليان در نيمه نخست سده ي دهم است و  چون در ماه ها ي طبري نام ماه دوازدهم ميرماه و درگالشي امير ماه نام ماه يازدهم است . پس امير واژه اي پارسي است و با شهر مهروان / مهربان / ميروان / و سرانجام امروان كه در حمله مغول ويران شده و رودي نزديك نكا، ميروان نام نسبت دارد و نيز مير را به مهر و خورشيد معني كرده است .

سرانجام شماري منكر بخشي ار سروده هاي او شدند و آن را به امير چوپان ، زرگر، رضا خراتي ، امير علي طبرستاني، لمير تيمور قاجار و سيده گهر     نسبت دادند.

اين گونه بررسي ها ما را از زندگي و واقعيت وجود امير دور مي كند. اگر بخواهيم از روي ديوانش به دنبالش برويم بايد اميررا در طبقه دوم ساختماني در ايروان بيابيم كه نشسته و انتظار پسرش را مي كشد و يا در تكفين و تدفين بلقيس سليمان حضور دارد.

كوتاه سخن ان كه امير شاعر مازندراني ، شاعر طبيعت ، عاشق به ولايت و سراينده ترانه هاي جان سوز و جان شكار است.

 

امير پازواري از زبان محققين:

با اين همه تفحص كه مشترقين ومحققين ايراني درباره امير پازواري انجام داده اند از محل قبر وي و زمان تولد ومرگ او نتوانستند اطلاعات لازم را            به دست بياورند اما امير پازواري 2برادر داشته كه يكي از او بزرگتر به نام كريم وديگري به نام رحيم كه از او كوچكتر بوده است .آن دو از خواندن و نوشتن بي بهره و كشاورز بوده اند .فقط او(امير) داراي سواد بسيار بوده  وخودش هم به كشاورزي  مي پرداخته است.

تحصيلاتش تحصيلات مكتب خانه اي بوده و بعدها در طلبه خانه كه امروزه به نام حوزهاي علميه داير است زير نظر استادان آن زمان ادامه داد و لقب      شيخ العجم به او داده شد.تولدش در زمان سلطان محمد پدر شاه عباس اتفاق افتاد .

شيخ محمد پازواري از برادران خود بيشتر زيسته است كه بعد شاه عباس كبير او رابا خود به اصفهان برد وسالها در آنجا به سر برد                                  و پس از شاه عباس به پازوار برگشت.

 

شاه عباس سرزمين پهناوري كه امروزه به نام اميركلا است به او بخشيد.امير پازوراي به كمك برادران خود كريم و رحيم  و ديگران در آبادي آنجا كوشيد و نام خود را بر آن آباد شده نهاد و بنه گاو و گوسفند بهم رسانيد و در قسمتي از اين سرزمين پهناور اين تپه ها را جا داد و آن را چپون كلا (چوپان كلا) نام نهاد .در زبان مازندراني كلاي به آخر هر اسم به معني قريه و ده و آبادي است نه كلاهي كه بر سر ميگذارند.اكنون در قسنت شرقي اميركلا از آن راه كه به ديوكلا ميروند زيارتگاهي است به نام كريم ورحيم كه بناي است كه در محوطه وسيع درآن يك پارچه قبر به شكل مكعب مستطيل است  كه ظاهرا  يكي ست و در وضعيت سه قبر را با هم به اين شكل درآورده اند.برادران امير پازواري زودتر از او فوت نمودند و او كه كريم را كه بزرگتر از خودش بود در طرف راست و رحيم را كه كوچكتر از خودش بود رادر طرف چپ دفن كرده و ميان را براي خودش باقي گذاشت . وصيت كرد كه اورا درآنجا  يعني ميان آن دو قبر دفن كنند  و اين وصيت بعد از او اجرا شد.

از محتواي كنزالاسرار چنين بر مي آيد كه شيخ العجم امير پازواري در ابتداي حال روستايي و عامي بوده است و نزد دهقاني ديگر به خدمت اشتغال داشت،اما دل در كمند گيسوان دختر دهقاني نهاده بود،دختر نيز به او تعلق خاطر داشت ، اما روزها كه امير در مزرعه اربابش به كار زراعت مي پرداخت، دختر براي بردن نهار و ديدارها، با يك كرشمه دو كار ميكرد .

روزي از روزها سواري نقابدار كه پياده اي در پيش داشت در برابر جاليزي كه امير تاز درآن خربزه كاشته بود ظاهر شد و از وي خربزه اي خواست، امير عذر آورد كه بوته ها تازه روئيده اندو هنوز ميوه اي نياورده اند.مرد نقابدار گفت تورا باآن كاري نباشد به باغ داخل شو و از خربزه ها  چيده و آماده برايم بياور.امير با ناباوري به باغ رفت و ناگهان آنجا را در خرمي وسرسبزي رشك باغ بهشت ديد.خربزه اي انتخاب كرد وآن را به پيشگاه آن مرد برد. سوار     جليل القدر خربزه را بريد و به امير و ركابدار خويش و چوپاني كه در آن حوالي چوپاني ميكرد هر يك پاره اي بخشيد و اندكي نيز خود تناول نمود و آنگاه روانه راه گرديد.امير وقتي به باغ برگشت جاليز را همچنان ديد كه قبل از آمدن سوار نقابدار ديده بود .متعجب شد اما چيزي از آن قضايا درنيافت ، ناگهان معشوقه اش گوهر دختر دهقان از دور پيدا شد .امير از بركت ميوه شيريني كه در دست آن سوار خورده بود ، زبان به شاعري گشود، آنگاه سهمي از خربزه را كه براي وي نهاده بود به او داد ، گوهر نيز با خوردن آن ميوه معجزه آسا به نغمه هاي شاعرانه متنعم شد، سپس از امير پرسيد آن سوار را شناختي  و او مولاي ما علي ع   بود . امير به شوق ديدار  مولا علي  ع  به تعقيب وي پرداخت، از آن چوپان سراغ آن سوار را گرفت و شتابان رو به راه نهاد تا به نهري رسيد كه سوار از آن  گذشته بود ،اما در نهر به جاي آب آتش بود ، امير از آتش نهراسيد و اين بيت را خواند.

ته چهره به خوبي گل آتشينه                                       من شومبه به آتش اگه آتش اينه

هنگامي كه مي خواست قدم در شعله هاي فروزان آتش بگذارد، سوار از رفتن باز ايستاد . امير رابه شرف پايبوسي خود مشرف ساخت، از آن لحظه امير دگرگوني و انقلاب احوالي در خود يافت ، چشم دلش باز شد وناديدنيها را ديد، با يافتن و شناختن گوهر يكدانه جهان عشق و عرفان (گوهر) معشوقه پيشين رابه آن چوپان كه اونيز عاشق گوهر بود بخشيد  و سر خويش گرفت .

اين تفصيل افسانه واري بود كه در باره ي امير سينه به سينه متنقل گرديد وبه ما رسيده و  برنهارد  دارن تاريخ نويس نيز آن را ضبط كرده است.

اما آنچه از امروز اجمالي دو بيتي هاي كتاب كتزالاسرار بر مي آيد اين است كه اين اشعار سروده شاعر واحدي نيست برخي از قطعات ترانه ها از نظر خصوصيات زباني بسيار كهنه و بعضي متعلق به زمانهاي متاخر است.

در اين باره ميتوان دو توجيه اظهار نمود: يا اينكه برخي از رباعيات در تمادي ايام ضمن گشتن در افواه مردم به زبان روز درآمده و دگرگون شده است.در حاليكه برخي ديگر به همان صورت باقي مانده است و يا اينكه اشعار امير و به خصوص آهنگ خاص آن مورد اقبال مردم واقع بوده و سالها ي دراز هركس ذوقي داشته به همان سياق امير ، دوبيتي هايي سروده و چون سرايندگان اين ابيات اغلب گمنام بوده اند ، همه آنها به امير نسبت يافته است .

به عبارت ديگر اشعار ميراث ذوق و انديشه جماعتي است كه دلي درد آشنا و زباني گويا داشته اند ، ظاهرا توجيه دوم بايد به حقيقت نزديكتر باشد .

محتواي سخن امير يا به قولي بهتر ، محتواي ترانه هاي اميري بيان اشواق و آرزوهاي عاشقانه ، اظهار برخي شيفتگيها و اعتقادات مذهبي شيعه و توصيفات ساده و ابتدائي طبيعت مي باشد.

 

يك نكته نمونس كه ندونستمه

آخر منزل دوست ره ندونستمه

اَنه كه گميت عقل ره دونستمه

يك صفحه نمونس كه نخونستمه

 

يك نكته نمانده است كه من ندانسته باشم

يك صفحه نمانده است كه من نخوانده باشم

اينقدر كه صاحب عقل بودم

آخر منزل دوست را نمي دانستم


نسخه چاپی  نسخه قابل چاپ ارسال صفحه به دوستان  ارسال صفحه به دوستان دانلود فایل ضمیمه برای دانلود فایل ضمیمه اینجا کلیک کنید.




طراحی و اجرا توسط شرکت تحلیل گران آمارد